گاهی می شنویم که مدیریت می تواند یک هنر باشد. علمی بودن را به فرآیند اکتساب نسبت می دهیم، یعنی چیزی که داریم دریافت می کنیم، استفاده از آنچه که فرا گرفتیم در میدان عمل را به جنبه هنری آن نسبت می دهیم.
پس آنچه که می آموزیم و فرا می گیریم به جنبه علمی آن اشاره دارد و بخشی از آن را که قرار است استفاده کنیم و درعمل به کاربندیم به جنبه هنری آن اشاره دارد.
یک مدیر قابل، چیزی به نام کلی گویی را قبول نمی کند، چیزی را که نمی توان اندازه گرفت را نباید قبول کرد. علم قرار است تجربه های ما را قابل سنجش و اندازه گیری کند و ما را از کلی گویی خارج کند.
یک تعریف کاربردی :
علم یعنی چیزی که یاد می گیریم و هنر چیزیست که در عمل می توانیم از آن استفاده کنیم.
هنرمند کسی است که از تمام آنچه که آموخته یک خط و اصل را بگیرد و آن را اجرا کند.
علم مهمتر است یا هنر؟ کاملا واضح و مبرهن است که هنر مهمتر از علم است. این دو را نمی توان منفک کرد. در برابر آنچه که انسان امروز بدان دست یافته است با سه مفهوم روبرو هستیم : علم ـ هنر ـ تجربه
برای درک تفاوت های این سه مفهوم ، در گام اول باید بدانیم نقاط شروع این سه مفهوم با همدیگر متفاوت است و جنس شان هم با همدیگر فرق دارد.
زمانی که از علم صحبت می شود، موضوع علم تحلیل است و موضوع هنر یعنی بینش و بصیرت.
موضوع علم تحلیل است یعنی نقطه شروع ما با یک سوال شروع می شود، مانند افتادن سیب روی سر نیوتن که نقطه شروع یک سوال بود .
بعنوان یک مدیر، در گام اول شما در سازمان یک محقق هستید، یک بی نظمی را مشاهده می کنید و با یک سوال شروع می کنید:
چرا نقدینگی شرکت کاهش پیدا کرده است؟
چرا کارمندانم غر می زنند؟
چرا وضعیت رقبا بهتر است؟
پس مدیر سازمان ابتدا راجع به آن ناکارآمدی تفکر می کند و در نهایت به تشخیص منتهی می شود، شما بعنوان مدیر، مشکل و مسئله را تشخیص میدهید و دست به طراحی مجموعه راهکارها و روش ها برای حل مسئله و مشکل می زنید. از بین راهکارها و روشها، روش برتر را انتخاب می کنید و آن را اجرا می کنید.
گام پایانی در فرآیند علمی، گام آغازین در فرآیند تجربی است.
مجموعه کراسه با ایجاد یک سیستم پویا فضایی مطمئن برای صاحبین کسب و کار فراهم نموده است تا با اطمینان خاطر کلیه اقدامات و فرآیندهای بخشی مالی و حسابداری خود را بدان بسپارند و با دریافت گزارشات بهینه و کارآمد به رشد و ارتقاء کسب و کار خود دست یابند.